۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

به نام نامی تو
سلام لیلا
مدتی پیش نوشته ای که دوسال پیش همین روزها نوشته بودی را می خواندم. نوشته بودی
وی ی سبزه
بوي شب بو
بوي فروردين
بوي يا مقلب القلوب و الابصار
بوي آمدن فروردين...و باز نيامدن تو
راستي ايا هرگز دلخوشي بي وقفه ء آن سال ها را از ياد خواهيم برد؟
بوي عيدي لاي قران بابا؟
بوسه سالي يكبار مامان؟
دلم ميخواست انقدر اين روزهاي آخر سال طول ميكشيد.
تا تو مي آمدي
كنار سفره هفت سين ما
به جاي تصوير قاب گرفته ات
"كاش دلتنگي نيز نام كوچكي داشت"
راستي به ياد مي آوري چنين روزهايي رو دو سال پيش؟
........."

و آن نوشته چاره ای برایم نگذاشت جز آنکه برگردم. و حالا ... من به تو می گویم راستی به یاد می آوری چنین روزهایی را دو سال پیش ؟ صبح روزی که با چشمان خواب آلود در آغوشم پریدی وقتی که سر زده برگشته بودم ؟ زود گذشت نه ؟
هفته پیش کارتونی که پدر فرستاده بود به دستم رسید. رفتم اداره پست که تحویل بگیرم. رسید را که به کارمند پست دادم به طرف قفسه ای رفت که کارتون ها را مرتب در آن چیده بودند. قفسه را می دیدم. به یک آن کارتون را شناختم. آخر کارتون بدرنگ و پاره شده ی اداره پست ایران بین بقیه کارتون های زرد و براق توی قفسه داد می زد :‌ "من ایرانی ام!" بر عکس من، کارمند اداره پست چند دقیقه ای طول داد تا کارتون را پیدا کند.
محتویات جعبه بوی دستهای مامان را می داد...بوی خانه را...بوی عشق را. کارتون را یک هفته روی میز گذاشتم و مرتب به دست خط بابا روی کارتون نگاه می کردم ... خط انگلیسی اش هم مثل خودش مرتب و منظم است ... دلم برایش تنگ شده ... همین دیروز ناچار شدم کارتون را دور بیندازم حیف که بزرگ بود.
دیروز در خیابان چشمم به گلهای شاه پسند افتاد ... یاد بابا افتادم که هر سال دم عید مرا به گلخانه می برد تا اطلسی و شاه پسند بخریم برای باغچه و با چه حوصله ای آنها را می کاشت.....راستی امسال هم حیاط را پر از گلدان های شب بو با گلهایی باز نشده کرده‌؟ با خوشحالی نگفت در عوض نزدیک عید گلها باز خواهند شد و گلدانهایی پر از گل خواهیم داشت ؟ آه...خانه تکانی مامان ... چقدر من را بالای نردبان می فرستاد!
آری این روزها اینجا هوای بسیار خوبی داریم و بوی بهار همه جا هست. اما بوی فروردین، بوی شب بو و بوی یا مقلب القلوب فقط در همان خانه هست و راستش را بخواهی، فکر نکنم در هیچ جایی جز خانه بشود پیدایش کرد.
امسال خیر سرم می خواستم سبزه سبز کنم. اصلا یادم رفت. از بس روزها زود می گذرند. روزها که هیچ سالها زود می گذرند. و ما به این گذر سریع عادت می کنیم. و به دوری ها. حق با توست ...اخوان ثالث درست می گفت : "هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد! "
آری امسال هم در کنارتان نیستم اما خودت خوب می دانی که دلهایمان با همند و هیچ فاصله ای نیست که بتواند این پیوستگی را کمرنگ کند. یادت هست در آن نوشته چه گفتی ؟ چیزی که همیشه در ذهنها و قلبهایمان هست: "‌راه دور است اما خانه ما يكي است تا هميشه !"
امسال عیدی لای قرآن بابا و بوسه سالی یکبار مامان را تو برای من بگیر! عیدی پریسا کوچولوی مرا هم از طرف من تو بده و مهران عزیزم را تو از جانب من در آغوش بگیر که من و تو همیشه یکی بوده و هستیم . و با هم دعا می کنیم که به قول تو چه دعای زیبایی ست : "حول حالنا الی احسن الحال".

روزهایت بهاری و بهترین آرزوهایم برای تو.
امیرحسین
۲۴ اسفند ۱۳۸۷، لوگانو